جایگاه فرهنگ در امور انسانى
هر گاه بشر جامعه اى تشكیل داده، فرهنگ نیز به وجود آمده است. فرهنگ سازه اى است اجتماعى، چنان پیچ در پیچ و چند بعدى كه ارایه تعریفى جامع از آن دشوار مى نماید. سبكهاى ادبى - هنرى یك جامعه تشكیل دهنده بخشى از فرهنگ آن جامعه است؛ همچنین در یك جامعه، پیدایش فرهنگ سیاسى، مركب از رفتار و عقایدى كه زندگى اجتماعى را شكل مى بخشد و در مردم نگرشهایى را در مورد چگونگى اداره جامعه ایجاد مى كند، نیز محتمل است. فرهنگ از مرز ایدئولوژى فراتر رفته و در واقع خمیرمایه هویت بخش افراد یك جامعه است. آگاهى از وجود زبان، نژاد، پیشینه، مذهب، عادات و رسوم، نهادها و یك موطن واحد و مشترك، ایجادگر یك فرهنگ مستقل و توتمهاى خود شناسى است .فرهنگها سطوح مختلفى دارند، مانند فرهنگ روستایى، شهرى، ملى و یا فرهنگهاى خانوادگى، قبیله اى یا نژادى. معمولا هویت فرهنگى به یك ملت یا كشور محدود نمى شود. تمدن گسترده ترین سازه هویت فرهنگى است كه در سایه آن انسانهاى مختلف به مجموعه رسوم و سنن زیبا شناختى، فلسفى، تاریخى و اجتماعى كه تقریبا از دیگر رسوم متمایز است، احساس تعلق مى كنند. تمدن، حكایتگر گرایشهاى فرا ملى است كه ویژگیها و خلقیات بنیادین و خاصى را در انسانها و در برخى مناطق دنیا ایجاد مى كند. تمدن پویاست و ممكن است عناصر ویژه اى داشته باشد، اما اغلب تمدنها از سایر فرهنگها و تمدنهاى پیش از خود به طور مستقیم الگو گرفته و تاثیر پذیرفته اند.
جایگاه فرهنگ در نظام بین الملل
متفكرین و اندیشمندان عرصه روابط بین الملل در غرب، در مورد و اهمیت فرهنگ بسیار قلم فرسایى كرده اند. بر اساس رئالیسم كه بارزترین و غالب ترین مكتب فكرى در غرب است، فرهنگ در نظام بین الملل معاصر، متاثر از منطق قدرت و مملكت دارى در هرج و مرج است و در مقایسه با این دو از اهمیت كمتر و جایگاه پایین ترى برخوردار است. برخلاف نظر این متفكرین از جمله رنگر Rengger، تمامى كشورهاى واقع بین ذاتا سیاستهایى را اتخاذ مى كنند كه مبتنى بر واقعیات و منافع ملى شان باشد. صرفنظر از تفكرات و عقاید متفكرین رئالیست، تاثیر فرهنگ بر نظام بین الملل به خوبى مشهود است. نظام بین الملل - كه از ویژگیهاى آن وجود كشورهاى مستقل و آراى مربوط به حاكمیت كشورها بر سرنوشت خویش، موازنه قوا، دیپلماسى و بین المللى است - در اروپا همزمان با دوره رنسانس پایه ریزى شد و سپس به تدریج در قرنهاى نوزدهم و بیستم، دیگر نقاط جهان را در بر گرفت. نظام نوین كه در آن بازیگران صحنه سیاست، كشورها بودند، جامعه اى بین المللى ایجاد كرد كه بر مبناى تفكرات و آرمانهاى فرهنگى اروپاییان استوار شده بود. جایگاه استراتژیك فرهنگ در نظام بین الملل به حدى است كه آن را تاثیرگذار بر عملكرد كشورها و دولتها مى دانند، چرا كه وجود فرهنگهاى مختلف به معناى وجود اختلاف و ناهمگونى است. جوامع مختلف خود را از یكدیگر متمایز مى دانند و با این طرز تلقى به دیگر كشورها، فرهنگها و تمدنها با دید بیگانه و غیرخودى مى نگرند كه این نوع نگرش قدمتى به عمر تاریخ پیدایش تمدنها دارد.
زمان و چگونگى پیدایش واژه بیگانه
جان اگنیو Agnew gohn و استوارت كربریج Corbridge Stuart در كتاب مشترك خود درباره هژمونى در نظام بین الملل به اهمیت روندهاى غالب در تاریخ و نحوه سازمان یافتگى نظامهاى ژئوپولیتیكى حول ویژگیهاى مكان، فضا و مردم مختلف اشاره مى كنند. در دوران معاصر، یعنى از اواخر قرن پانزدهم تا قرن نوزدهم، تمدن اروپایى و طلایه داران آن، دست به بدعت گذارى زدند كه این امر ساكنان دیگر نقاط جهان را تحت تاثیر قرار داد، تاثیر فاجعه آمیز و زیانبارى كه عواقب آن در حال حاضر و در آینده نیز دامنگیر این مردم ستم زده شده است، مردمى كه به نام جهان سومى ها و عقب نگاه داشته شده ها معروفند. منظور از بدعت گذارى آن است كه رهبران فكرى تمدن اروپایى براى كلیه جوامع بشرى سلسله مراتبى را از جوامع ابتدایى تا جوامع متمدن و مترقى كه البته به زعم خودشان تنها اروپاییان در این جرگه جاى مى گرفتند قایل گشتند. همان گونه كه ذكر شد، تمدن اروپایى كه ریشه در تمدن یونان و روم باستان داشت خود را نیز از سایر تمدنها مى دید و تجلى این برترى را نیز در معرفى اصل دولت -ملت یا حاكمیت ملى مى دانست. از این زمان بود كه واژه بیگانه به جمع دیگر واژگان پیوست و همواره استعمال این واژه از سوى اروپاییان كه پدید آورنده آن بودند، متضمن اهانت و بدبینى بود. پیدایش این نگرش موهن و تحقیرآمیز، تاثیرات بنیادینى بر سیاستهاى اتخاذى غرب در قبال ملل به اصطلاح بیگانه داشت.
از نظر اروپاییان قوانین متمدن جامعه بین المللى فقط در كشورهاى اروپایى حكمفرما بود و در خارج از آن قاره، خبرى از این قوانین نبود و همه در توحش بسر مى بردند. اروپاییان نیز بى تحرك ننشستند، چرا كه هدایت این از قائله تمدن عقب مانده ها را رسالت خود مى دیدند كه این مطلب در عمل ریشه در نیات جاه طلبانه و توسعه طلبانه آنان داشت و حاصلى جز استثمار و بردگى براى ملل بیگانه به ارمغان نیاورد. به هر حال، در اواسط قرن بیستم و با تضعیف استعمارگران پیروز در جنگ جهانى دوم و همچنین از هم پاشى استعمارگران مغلوب این جنگ، اصل رجحان اروپاییان بى اعتبار شد؛ البته حتى در حال حاضر نیز بسیارى غرب را سمبل تكامل یافتگى مى دانند. از دیگر پیامدهاى جنگ جهانى دوم این بود كه طنین اختلافات فرهنگى در میان جنجالهاى سیاسى جهان، میان بلوك شرق به سركردگى اتحاد جماهیر شوروى سابق و بلوك غرب به سركردگى آمریكا كم رنگ شد. در این گیر و دار جایگاه فرهنگ تنزل یافته بود و آنچه اهمیت داشت پیروزى در نزاع بین دو نوع اقتصاد سیاسى، یكى سرمایه دارى لیبرال و دیگرى سوسیالیسم دولت محور براى حذف یكدیگر از صحنه بود. طرفین درگیر نظریه هاى خود را به طور عمده در قالب شعارهاى ایدئولوژیك بیان مى داشتند و بر آن بودند تا پیروان بیشترى به دست آورند و از این رو در صدد تحمیل جهان بینى خود بر اساس سایر كشورها به خصوص كشورهاى جهان سومى و غیرمتعهد برآمدند، بدون اینكه به ویژگیهاى فرهنگى این كشورها اندیشیده باشند. در این دوران بیگانه كسى یا كشورى بود كه در سلك یكى از این دو در نمى آمد.
با پایان یافتن جنگ سرد، نه تنها نوع دگرگونى ماهیتى در تضاد و اختلافات بین المللى پدیدار گشت، بلكه فرآیندهاى دیگرى كه در آن زمان در حال نضج گرفتن بودند نیز در كانون توجهات قرار گرفتند. متعاقب برترى سرمایه دارى و اقتصاد غرب بر اقتصاد دولت محور كمونیسم و نیز شكوفایى دموكراسى لیبرال و گسترش فناورى، بى سابقه اى به نام جهانگرایى پدیدار شد. اگنیو و كربریج جهانى شدن، این نظم ژئوپولیتیك نوین را در حدود و ثغور مناطق جغرافیایى نمى گنجید، تسلط لیبرالیسم فرا ملى چنین ابراز داشتند:ایدئولوژى نوین بازار و یا دسترسى به بازار از سوى برخى دولتهاى قدرتمند لیبرال ،نهادهاى بین المللى و آنچه را كه مى توان در اصطلاح مدارهاى سرمایه خواند، در شرف پایه ریزى است .با ظهور بازارهاى جهانى، اغلب كشورها خواهان آن بودند كه در آن سهمى داشته باشند. بسیارى از حكومتهاى كشورهاى در حال توسعه، الگوهاى اقتصاد سوسیالیستى دولت محور را رها كرده، در صدد پیروزى از الگوهاى توسعه اقتصادى غربى و جهانى بر آمدند.
جهانگرایى و فرهنگ
روند جهانگرایى، تبعات عمده اى براى فرهنگهاى مختلف به همراه داشته است. در سراسر دنیا و حتى در غرب دل نگرانیهایى مبنى بر اینكه جهانى شدن اقتصاد بازار، چه تاثیرات و تهدیداتى براى فرهنگها و نظامهاى اجتماعى كنونى به دنبال خواهد داشت، به وجود آمد. آنچه را كه فرانسیس فوكویاما نظریه لیبرال خطاب مى كرد، تاثیرات شگرفى بر جاى نهاد و دنیا را از تجانس بیشترى برخوردار ساخت، اما نباید از یاد برد كه همچنین نظریه لیبرال به ایجاد واكنش هاى منفى فرهنگى نیز دامن زد. در بسیارى از نقاط دنیا، غرب را مظهر خودخواهى، استثمار، فردگرایى غیر مسوولانه و بى بند و باریهاى جنسى مى دانستند. برخى از كشورهاى در حال توسعه نیز سرمایه دارى لیبرال را كه بر مبناى استقلال فرد و اصول بازار بود غیراخلاقى و ضد انسانى مى انگاشتند.بسیارى، جهانگرایى را به معناى استیلاى فرهنگ پر طرفدار غرب مى دانستند. گر چه فرهنگ غربى گسترده اى جهان شمول داشت، اما اغلب به آن با دید شك و تردید مى نگریستند و مقاومتهاى متفاوتى در برابر آن صورت مى گرفت. در این حال، كشورهاى خاورمیانه نداى احیاى دوباره ارزشهاى اسلامى را سر دادند. براى مثال، در ایران و عربستان، رژیمهاى اسلامى حاكم با ممنوع سازى استفاده از آنتن هاى ماهواره اى در صدد جلوگیرى از نشر اخبار، فیلمها و موسیقى هاى مخرب بر آمدند. مساله جایگاه زنان در جامعه اسلامى و به خصوص مساله حجاب به عنوان نمادهاى اساسى اسلام گرایانى درآمد كه در تلاش بودند نهادهاى مقابله فرهنگى در برابر غرب و نیز استمرار كنترل اجتماعى را تقویت كنند. در آسیا نیز جنجالهاى بسیارى در مورد اهمیت ارزشهاى آسیایى نمودار گشت. نخبگان سیاسى - اقتصادى این قاره قرائت معكوسى از نظریه لیبرال داشتند و معتقد بودند كه در واقع فردگرایى و لیبرالیسم مانع از نیل به موفقیت در اقتصاد بازار مى گردد. مالزى و سنگاپور به منظور صیانت ارزشهاى آسیایى و جلوگیرى از فرو رفتن جوانان آسیا در گرداب فرهنگ غرب دست به تواضع قوانین ضد لیبرال زده اند.
آینده نگرى فوكویاما درباره اسلام پس از جنگ سرد
با پایان یافتن جنگ سرد، فرانسیس فوكویاما تحقق نظریه لیبرال - دموكراسى لیبرال و سرمایه دارى بازار - را هدف غایى و مشترك بشریت مى دانست. به زعم وى، هیچ ایدئولوژى وجود ندارد كه داعیه جهانى بودن داشته باشد و بتواند دموكراسى لیبرال را به مبارزه بطلبد و هیچ اصل مشروعیت بخش جهانى، جز اصل حاكمیت مردم بر مردم مشروعیت ندارد. فوكویاما، عقیده داشت كه تنها در قالب اسلام مخالفتهایى منطقه اى با نظریه لیبرال صورت خواهد گرفت .فوكویاما عقیده داشت :اسلام یك اصول ایدئولوژى نظاممند و شفاف است ... كه داراى اصول اخلاقى و جهان بینى معین در مورد عدالت سیاسى - اجتماعى است. به طور بالقوه، چرا كه از نظر این دین تمامى انسانها برابرند... در واقع اسلام در بخش اعظم خود دموكراسى لیبرال را مغلوب كرده، تهدیدى جدى علیه نظامهاى لیبرال، حتى در كشورهایى كه اسلام در راس حاكمیت سیاسى آن نیست، بحساب مى آید. با وجود اینكه اسلام در روندهاى احیا طلبى اخیر قدرت خود را به رخ جهانیان كشید، باید پذیرفت این دین تقریبا - صرف نظر از ملتهایى كه از دیر باز مسلمانان بوده اند - در دیگر نقاط دنیا چندان پر طرفدار نیست و به نظر مى رسد كه دوران فتوحات فرهنگى اسلام به سر آمده باشد. اسلام ممكن است در پیروان از دین برگشته خود حیاتى دوباره ایجاد كند، اما به ظاهر جاذبه اى براى جوانان برلین، توكیو و مسكو ندارد. اگر چه قریب به یك میلیارد مسلمان - یك پنجم كل جمعیت جهان - وجود دارد، اما این تعداد مسلمان قادر به ایجاد چالشى فكرى - نظرى براى دموكراسى لیبرال، در جاهایى كه این نظریه فراگیر است، نمى باشد. در حقیقت، چنین دریافت مى شود كه دنیاى اسلام در برابر نظریه هاى لیبرال آسیب پذیر باشد.
برخورد تمدنها
معضلاتى كه به دنبال پایان یافتن جنگ سرد پدیدار شد، در مناظراتى كه در محافل علمى - دانشگاهى و همچنین سیاستگذارى غرب به خصوص آمریكا صورت مى پذیرفت، انعكاس یافت. بن مایه این مباحث این بود كه به طور فزاینده اى اهمیت اختلافات میان فرهنگها به عنوان بنیانهاى نظام بین الملل آتى افزوده مى شود. از جمله پیشگامان این بحث، ساموئل هانتینگتن بود كه در مقاله اى با عنوان برخورد تمدنها چنین استدلال مى كند: به تدریج تمدنها بازیگران اصلى نظام بین الملل خواهند شد.این تمدنها به نظر هانتینگتن عبارتند از: تمدنهاى غربى، كنفسیوسى، اسلامى، ژاپنى، هندو، اسلاو، ارتدكس، آمریكاى لاتین و احتمالا آفریقایى. هانتینگتن برخورد تمدنها را تحولى تاریخى مى دانست. تاریخ شاهد اشكال گوناگون درگیرى و نبرد بوده است. در ابتداى تاریخ معاصر اروپا به جنگهاى بسیارى میان پادشاهانى بر مى خوریم كه در صدد توسعه قلمرو تحت حاكمیت خویش و افزایش توان تجارى خود بودند. انقلاب فرانسه نیز كشمكشهاى جدیدى میان ملتها و روندهاى ملى گرایانه ایجاد كرد. انقلاب اكتبر روسیه نیز به نبردى ایدئولوژیك میان كمونیسم، فاشیسم و دموكراسى لیبرال انجامید. البته تمامى جنگها و درگیرى هاى یاد شده در چهارچوب تمدن غربى خلاصه مى شد. پایان جنگ سرد مقارن با آغاز عصر جدیدى بود كه در آن جنگ و درگیرى از حوزه غربى صرف خارج و به حوزه اى غربى و غیر غربى تسرى یافت .در این بین، غیر غربیها نه تنها به صورت دریافت كننده هاى فرهنگ و سیاست غرب در آمدند، بلكه به منزله پیش بران نوین تاریخ نیز قلمداد مى شدند.در دنیاى رها شده از كمند جنگ سرد، اختلافات ایدئولوژیكى و اقتصادى رو به افول خواهد گذاشت و اختلافات فرهنگى رو به صعود.اگر چه كشورها جایگاه خود را به عنوان بازیگران اصلى و عمده، محفوظ نگاه خواهند داشت، اما احتمال تقابل تمدنها فزاینده است .هانتینگتن معتقد بود كه اختلاف میان تمدنى، بسیار ریشه دارتر از اختلاف و رقابتهاى درون تمدنى است.
اختلافات میان تمدنى شامل اختلافات در دین و ایمان مذهبى، جایگاه زن و مرد، حقوق و وظایف متقابل فرد و دولت، حقوق انسانها، قدرت حاكم، وظیفه و عدالت است. فرهنگ بر خلاف ناسیونالیسم یا كمونیسم، تنها نوعى نظام عقیدتى مصنوعى نیست، بلكه فرهنگ تشكیل دهنده جوهره هویت معرفت بوده و از برداشتهاى اساسى زندگى است كه محصول قرنها فراز و نشیب اجتماعى است .به تصور هانتینگتن، روند جهانگرایى، احتمال برخورد و درگیرى میان تمدنها را افزایش مى دهد. جهانى شدن، عرصه دنیا را بیش از پیش محدود ساخته و این امر به ایجاد آگاهى و شناخت از اختلافات و تهدیدات میان فرهنگى منجر مى شود. تحولات اقتصادى معاصر نیز، احساس وفاداریهاى ملى - محلى را از میان برداشته و جایگاه دولت را تضعیف مى نماید. از این رو اختلافات میان فرهنگى به میان آمد تا خلاء ایجاد شده در هویت و حس وفادارى را پر نماید. سرانجام اینكه، اگر چه غرب در نهایت توانمندى خویش به سر مى برد، اما در بسیارى از نقاط دنیا، چنین به نظر مى رسد كه آرا و نظرات آن در حال انقراض است. براى مثال، ایدئولوژى هاى سوسیالیستى و آراى وحدت ملى جاى خود را به آراى نواندیشى چون وحدت مجدد دنیاى اسلام، وحدت هندویى و وحدت روسى مى دهد. نظریه لیبرال تنها به صورت قشرى و سطحى جهان شمول مى نماید و آراى اندیشمندان غربى در زمینه فردگرایى، لیبرالیسم، قانون گرایى، حقوق بشر، حكومت قانون، دموكراسى، بازارهاى آزاد و جدایى دین از سیاست جاذبه اى براى فرهنگهاى اسلامى، كنفسیوسى، ژاپنى، هندو، بودایى و یا ارتدكس ندارد.
از این رو انتظار مى رود، امنیت بین الملل بیش از پیش به هویت فرهنگى متكى باشد تا به حاكمیت دولتها یا ملتها. نزاع فرهنگى در دو سطح متجلى مى شود؛ سطح اول: تلاش براى دسترسى به منابع، فرا سوى یك رشته از مرزهاى اشتباه ارضى. سطح دوم: رقابتى كلى تر به منظور افزایش قابلیتها و گسترش؛ دامنه نفوذ بر نظام بین الملل، به ویژه كنترل هنجارها و سازمانهاى بین المللى. این رقابت فرهنگى به طور عمده بین غرب به عنوان تمدن غالب و سایر تمدنها - البته به میزان و درجات مختلف - خواهد بود. قریب به اتفاق تمامى تمدنها، روز به روز با این تفكر كه هنجارهاى تمدن غربى جهان شمول هستند، مخالفت بیشترى مى ورزند؛ براى نمونه، صاحب نظران و اندیشمندان تمدنهاى مختلف، تلاشهاى غرب را براى اشاعه دموكراسى لیبرال و بسط حقوق بشر، خیرخواهانه ندیده و آنها را در راستاى پیشبرد امپریالیسم جدید مى دانستند.هر گاه سخن از برخورد تمدنها به میان مى آید، تمدن اسلامى به طور چشمگیرى در كانون توجهات قرار مى گیرد. مسایلى كه در دهه 1980 گریبان گیر دولت ریگان، رئیس جمهور وقت آمریكا، در رابطه با ایران، لیبى، سوریه و لبنان شد، نوعى جبهه عربى - اسلامى خلق كرد كه به شدت با آمریكا و ارزشهاى رایج آن تعارض داشت. با پایان جنگ سرد، غرب از وجود این جبهه مستقل اسلامى و تهدیدات آن آگاهى بیشتر و روشن ترى یافت كه ساموئل هانتینگتن و برنارد لوئیس به تفضیل آن را بیان كرده اند.
اسلام چه در قالب حكومتهاى مستقل اسلامى و چه در شكل جمعیتهاى اسلامى پراكنده در سراسر دنیا، تهدیدى جدى به حساب مى آید. در اوایل دهه 1990 براى اشاره به اسلام از استعاره هلال بحران زا استفاده مى كردند، چرا كه اسلام با تمدنهاى همسایه خود در شبه جزیره بالكان، آفریقا، خاورمیانه، آسیاى مركزى، هند، آسیاى جنوب شرقى و فیلیپین وارد جنگ و منازعه شده بود. از این گذشته، اسلام درگیر پیكارهاى فرهنگى - ایدئولوژیكى با غرب شده و افكار و عقاید پدیدار شده كه از آن به نام تجدد یاد مى شود هیچ گونه قرابتى ندارد. هم مسلمانان و هم غربیها، نبردهاى تاریخى خویش را از یاد نبرده، بلكه در برجسته نمایى آن تلاش بسیار كرده اند.بنابراین فرهنگ، معرف چگونگى زندگى اجتماعى و هویت فردى است. فرهنگ مبین رسوم و سنن و سبكهایى است كه الهام بخش حیات اجتماعى، هنرى و سیاسى جوامع مى باشد.تمدن، كلى ترین مبناى نمایانگر هویت است كه ممكن است فرا مرزى و فرا ملى باشد.در نظام بین المللى از دیرباز، برخى فرهنگها، سایر فرهنگها را بیگانه و غیرخودى لقب داده اند.تمدن غربى در دوران معاصر به نوعى گوى سبقت را از سایر تمدنها ربوده است و این امر باعث شده است كه هر تمدن یا فرهنگى كه با آن رویارویى كند از سوى تمدن غربى به عقب ماندگى یا تهدیدگرى متهم گردد.با پایان جنگ سرد، این تفكر در غرب رواج یافته كه برخورد تمدنها جایگزین كشمكشهاى ایدئولوژیكى خواهد شد كه در دوران جنگ سرد مشهور بود. مبارزان اصلى این آوردگاه فرهنگى، اسلام و غرب مى باشند.
بیگانه اى به نام اسلام
تقابل میان اسلام و غرب ریشه در تاریخ دارد؛ بطورى كه تفكرات و احساسات حاكى از بدگمانى و ترس این دو تمدن نسبت به یكدیگر، در میان جوامع تشكیل دهنده آنان سینه به سینه منتقل شده است .اسلام از همان بدو تولد یعنى پس از قرن هفتم میلادى چالشى سخت براى دولتهاى مسیحى محسوب شده است. تمدن اسلامى خود را بالاتر و برتر از تمدن مسیحى مى یافت و در واقع چنین نیز بود، زیرا در آن دوران انتقال اندیشه و فناورى از جانب شرق به غرب بود. در قرن هشتم میلادى اعراب و موها اعراب مغربى به فتوحات گسترده اى در اسپانیا و حتى فرانسه نایل آمدند. این فتوحات، آتش جنگهایى را شعله ور ساخت كه قرنها به طول انجامید و اسپانیا، كشورهاى حوزه دریاى مدیترانه و سرزمین مقدس یا فلسطین را در بر گرفت. متعاقب این جنگها، اسلام به تدریج از دروازه هاى اروپا به عقب رانده شد و جامعه پیچیده و نظام یافته اى كه به دست مسلمانان در اسپانیا بنا نهاده شده بود و از هم گسست و از میان رفت .با گذشت زمان، نیروى اسلامى جدیدى به نام امپراطورى عثمانى گریبان گیر دول مسیحى اروپا شد. سقوط قسطنطنیه، پایتخت امپراطورى روم شرقى در سال 1452 كه در واقع پایتخت تاریخى مسیحیت نیز بود، لرزه بر پیكر این دول انداخت. تسلط امپراطورى عثمانى بر خاورمیانه و كشورهاى حوزه شرقى دریاى مدیترانه، اروپاییان را مرعوب و در عین حال گیج و مبهوت ساخته بود. قشون این امپراطورى گسترده تا اواسط قرن هفدهم میلادى در اروپا تركتازى مى كردند، اما پس از آن و به تدریج بنیه آنان تحلیل رفت و به این ترتیب از میزان تهدیداتى كه از سوى عثمانیها متوجه اروپاى مركزى بود، كاسته شد.مطالب فوق تصویرى بود از رابطه اسلام و غرب كه در آن اسلام همواره نیرویى غالب بود.
اما در دوران معاصر وضع به گونه اى دیگر است .از دوران انقلاب صنعتى در اروپا تا كنون موازنه قوا به نحو چشمگیرى به سود غریبان بوده است. انقلاب صنعتى و شكوفایى علم و دانش و رهایى از بند خرافات كلیسایى، اروپاییان و غرب را در قرن هیجدهم به سوى برترین قدرت صنعتى - نظامى سوق داد؛ جایگاه و منزلتى كه غریبان از آن غایت بهره بردارى را به عمل آوردند و اغلب ملل اسلامى را تحت یوغ استعمارى خویش بردند و خاك امت اسلامى را ضمیمه امپراطوریهاى رو به گسترش خود نمودند. یورش ناپلئون به مصر اسكندریه در سال 1798 نوید دهنده مشكلات بعدى دنیاى اسلام بود. ضربه هاى سیاسى و غیرسیاسى غرب بر پیكره تمدن اسلامى - عربى و چگونگى دفع این ضربات تا حد ممكن، همواره از دل نگرانى هاى عمده متفكرین و اندیشمندان اسلامى بوده است. از سوى دیگر، غربیها نیز در پى دستیابى به راهكارهایى بودند كه تا حد ممكن پنجه هاى استعمارى خود را در پیكره ملل اسلامى فرو برند.ادوارد سعید Said Edward اندیشمند اسلامى، در دو اثر ارزشمند خود به نامهاى فرهنگ و امپریالیسم و خاورشناسى به گونه اى دقیق و مستند، به تشریح تبعات فرهنگى استیلاى غرب بر ملل اسلامى مى پردازد.
سعید چنین استدلال مى كند كه در فرهنگ غرب نوعى نگرش كلیشه اى نسبت به ملل عربى و اسلامى ایجاد شده كه وى آن را اورینتالیسم مى نامد. این نوع نگرش كلى به شرق ریشه در اسطوره، سوء برداشت و ناگفته هاى تاریخ شرق دارد. به تصور غربیان، شرقى ها از نظر فرهنگى، تاریخى و حتى اجتماعى با غرب بیگانه اند. در نتیجه، از دیدگاه ملل مغرب زمین، شرقیان نماد وحشى گرى، استبداد و خودكامگى، تقلب و ریاكارى و شهوت رانى هستند. سعید عقیده دارد كه این گونه كلیشه اى نگریستن به شرق و شرق نشینان، ناشى از كوششهاى دول استعمارگر غربى براى تداوم بهره كشى از ملل ستم زده شرق است. به زعم وى، شرق، شرقى شد نه به دلیل آنكه واقعا شرقى بود، بلكه به این دلیل كه براى ماندن زیر یوغ استعمار مى بایست شرقى مى شد. ادوارد سعید همچنین مى نویسد كه اورینتالیسم براى ابد در ضمیر ملل غربى لانه كرده است. با وجود آنكه غربیان مدعى اند كه مباحث علمى - نظرى شان تا حد ممكن عینى است نه ذهنى، اما هر گاه در مورد شرق به بحث و تبادل نظر پرداخته اند مى توان در مباحث شان تعصب، كلى نگرى و برداشتهاى نادرست از فرهنگ شرق را به صراحت نظاره گر بود.
متاسفانه تاریخ تحولات معاصر و گسترش سریع رسانه هاى عمومى جهان به این گونه برداشتهاى نادرست فرهنگى دامن زده و آنها را تقویت نموده است. ادوارد سعید همچنین مى افزاید:بر هیچكس پوشیده نیست كه ارایه تصویرى واقعى و شفاف از خاورمیانه دشوار است. چرا؟ به این دلیل كه این خطه از دیرباز به دلیل سرشار بودن از منابع نفتى، جولانگاه دول قدرتمند استعمارى بوده است. ارایه چهره اى آزادیخواه و دموكراسى طلب از صهیونیسم از یك سو و ارایه چهره اى كریه، مستبد و خشونت طلب و تروریست از اعراب از سوى دیگر كه البته تمایزى است بسیار كودكانه و ساده اندیشانه مزید بر علت است.
واكنش تمدن اسلامى نسبت به غرب
هجوم همه جانبه اروپاییان به خاورمیانه در قرن نوزدهم، موجب پیدایش واكنشهاى متعددى در این منطقه گشت كه به طور عمده در قالب اصلاح طلبى، احیاء طلبى و ملى گرایى اسلامى بود. سید جمال الدین اسدآبادى، معروف به افغانى، از برجسته ترین كسانى بود كه مى كوشید با بهره جویى از راهكارها و فناوریهاى نوین، اسلام راستین را احیا كند. سید جمال الدین اسدآبادى معتقد بود كه امت اسلامى از راه اسلام راستین به درآمده و به بیراهه رفته، بیراهه اى كه ارمغان آور تفرقه و فساد و نابودى بوده است. وحدت و انسجام تمامى ملل اسلامى امت اسلامى با هدایت رهبرى واحد و نیرومند مى دید.البته تا اواخر قرن نوزدهم، خلیفه عثمانى رهبرى یك اتحادیه اسلامى چند نژادى، اما نه چندان منسجم را كه به واسطه وجود ایدئولوژى اسلامى منطقه اى شكل گرفته بود، بر عهده داشت. با افول قدرت این امپراطورى و دامنه پیشرویهاى اروپاییان استعمارگر، امپراطورى عثمانى، تجزیه شد، این بار دولت عثمانى مصمم شد عظمت از دست رفته خود را به دست آورد؛ البته نه از طریق حركتهاى ملى گرایانه و ایجاد یك موطن مستقل و پیشرفته عثمانى. جنگ جهانى اول تیر خلاصى بود به امپراطورى مختصر عثمانى. و پس از آن، به گفته راجر اون Owen Roger، مردم خاورمیانه چاره اى نداشتند جز اینكه در مسیرى نوین و پر از حوادث ناشناخته گام بردارند، مسیرى كه به تشكیل جامعه جهانى اسلام ختم نمى شد، بلكه از آن پس هویتها بر مبناى دیگرى استوار مى گشت كه مصداق آن رشد روندهاى ملى گرایانه در میان تركها، ایرانیان و اعراب بود.
هنگامیكه مصطفى كمال آتاتورك قدرت سیاسى را در تركیه قبضه كرد در بسط و رواج عقاید و آراى لاییك و ملى گرایانه كوشید و فضاى رعب و استبداد را بر آنجا حاكم ساخت. آتاتورك معتقد بود كه اسلام عامل عقب ماندگى است و لازمه پیشرفت تقلید از فرهنگ و نحوه مملكت دارى غربى است. در سال 1924 منصبى به نام خلیفه عثمانى دیگر وجود نداشت و قوانین، الفباكه تا آن زمان عربى بود و حتى لباس پوشیدن مردم غربى گونه شد. در ایران نیز حوادث مشابهى در جریان بود. در سال 1921 وقتى كه رضا پهلوى بر مسند قدرت تكیه زد، در صدد پیروى از همتاى ترك خود برآمد كه از اقدامات بارز او در راستاى تجدد و غربى شدن، كشف حجاب بود.
وجود نخبگان و روشنفكران غربزده اى كه مصمم بودند تحولاتى بنیادین در جامعه اسلامى - سنتى ایجاد كنند، در جهان عرب نیز رخ مى نمود. با شكست امپراطورى عثمانى در جنگ جهانى اول بخش عمده اى از قلمرو آن در تسلط انگلستان و فرانسه قرار گرفت. این دو قدرت استعمارى براى تحقق هر چه بهتر آمال استثمارى خود، مرزبندى در این منطقه ایجاد كردند كه حاصل آن پیدایش كشورهاى سوریه، لبنان، عراق، فلسطین و اردن هاشمى بود. از تبعات عمده این كشورسازى تحمیلى، ظهور حركتها و مخالفتهاى ملى گرایانه بود.ملى گرایى عربى به صورت نیروى ایدئولوژیكى غالب خاورمیانه درآمد. روندهاى ملى گرایانه كه بر پایه احیاى سنن و سبكهاى فرهنگى و ادبى در قرن نوزدهم بود، در قرن بیستم افراطى شد و در نهایت براى نیل به اهداف خویش به ایجاد تركیبى از فرهنگ غربى وجود زبان، ادبیات، تاریخ، و همچنین دین مشترك با مدرنیسم در قالب كشورهایى لاییك - سوسیالیست متوسل شد. جمال عبدالناصر، افسر میان رتبه ارتش كه اصالتا به طبقه خرده بورژوا تعلق داشت، طلایه دار حركت ملى گرایانه اعراب شد.دولت ناصر در مصر و كادر رهبرى دوشاخه حزب بعث در سوریه و عراق تلاشهایى را در راستاى بسط جنبشها و اقدامات ملى گرایانه و سوسیالیستى و همچنین مدرنیزه كردن كشورهاى خود شروع كردند. این رژیمها تمامى عزم خود را جزم مدرنیزه كردن و مقابله با عمده ترین چالش استراتژیك فرهنگى در برابر اعراب یعنى تشكیل و توسعه دولت صهیونیسم در میان دنیاى عرب كردند. دول عربى به اسراییل به دیده كشورى مى نگریستند كه امپریالیسم غرب از آن به عنوان پایگاهى حیاتى در منطقه براى اعمال كنترل بر اعراب سود مى جست. فكر تشكیل موطن مشترك عربى به عنوان یك ایدئولوژى و الگویى از مدرنیته به شكست انجامید.
جهان عرب همواره با تناقصى سخت دست به گریبان بوده است، زیرا از یك سو خواهان گسترش نوعى آرمان و ایدئولوژى منطقه اى مشترك بوده اما از دیگر سو قدرت و اختیارات سیاسى آن در قالب یك موطن عربى منسجم و مشترك متمركز نشده، بلكه در قالبهاى پراكنده و متعددى به نام كشورهاى مستقل عربى درآمده است. از این رو، جنگها و درگیریهاى میان دول عرب به صورت عارضه اى شایع در منطقه خاورمیانه درآمد. در سوریه و عراق حاكمیت به دست اقلیتها افتاد كه از آن به عنوان اهرمى براى سركوب اكثریت سود جستند. از سوى دیگر، ضعف و رخوتى بنیادین در ملى گرایى عربى مشهود بود آن عجز اعراب و رژیم صهیونیستى بود. جنگ شش روزه اعراب و رژیم صهیونیستى در ژوئن 1967 شیرازه ملى گرایى اعراب را از هم پاشید؛ بیت المقدس به تصرف صهیونیست ها در آمد. این جنگ نقطه عطفى بود؛ گر چه اعراب خود را از فرهنگى مشترك مى دانستند، اما نیروى تازه نفسى به نام اسلام احیا طلب در منطقه در حال شكل گیرى بود.به هر حال تعارض تمدن اسلامى با تمدن مسیحى - غربى تاریخى است. اسلام مدتها نیروى عظیمى محسوب مى شد،اما از قرن هیجدهم به بعد تحت تاثیر غرب قرار گرفته است. غرب به سوى سرزمینهاى اسلامى یورش آورده، آنها را به تصرف خود در آورد و همچنین به ارائه چهره اى عقب مانده از فرهنگ اسلامى شرقى پرداخت.
از قرن نوزدهم به بعد، مبارزه با استعمار غرب از دغدغه هاى اصلى تمدن اسلامى بوده است. براى رویارویى هر چه بهتر با چالش غرب، كشورهاى متعددى در خاورمیانه سر بر آوردند كه سعى در برقرارى نوعى نظام سوسیالیستى لائیك داشتند. اما این كشورهاى سوسیالیست - لائیك دو نقطه ضعف اساسى داشتند: توان اقتصادى پایین و توان نظامى ضعیف .ظهور پدیده اى به نام اسلام مبارز رشد روند احیا طلبى اسلامى پس از جنگ شش روزه اعراب و رژیم صهیونیستى تاثیرات شگرفى بر تمدن اسلامى بر جاى نهاد. ملتهاى مسلمان خود را از همه سو آماج حملات غرب مى دیدند، تهاجم نظامى از سوى رژیم صهیونیستى و تهاجم فرهنگى از سوى فرهنگ غرب، از موسیقى پاپ گرفته تا تفكرات و اندیشه هاى نواندیشان اسلامى. البته عامل دیگرى به روند احیا طلبى دامن زد تعلقات اجتماعى بود كه دامن گیر ملل اسلامى شده بود.ساده اندیشى است ،اگر تصور كنیم كه چالش جدید اسلام براى غرب صرفا ریشه در نفرت و انزجار مسلمانان از قدرت و ثروت مغرب زمینیان دارد.با این طرز تفكر به هیچ وجه قادر نخواهیم بود به قدرت واقعى اسلام پى ببریم .اصلاح طلبى اسلامى بر پایه عوامل بسیار بنیادینى استوار است، عواملى چون پیدایش و شیوع این تفكر كه تاریخ اسلام به شدت به بیراهه رفته است و این برداشت كه واقعیتهاى موجود در جوامع اسلامى قرنهاست كه مبتنى بر اصول اخلاقى حقیقى اسلام نبوده است.
از سوى دیگر این حقیقت مشهود است كه در دوران معاصر، كشورهاى اسلامى در زمره خودكامه ترین و مستبدترین ملل جهانند كه خود، نوعى هدف و انگیزه قدرتمند درونى براى تمسك به اسلام و تبدیل آن به یك نیروى عظیم انقلابى به وجود آورده است همچنین وجود نابرابریهاى گسترده اقتصادى میان جوامع مسلمان - به طورى كه برخى از آنها بسیار مرفه و ثروتمند و برخى دیگر بسیار فقیر - نیز عاملى درونى شده است در جهت لبیك گفتن به نداى اسلام راستین مبنى بر ضرورت اجراى عدالت اجتماعى ... نكات فوق الذكر كه گوشه اى از حقایق است، نشانگر آن مى باشد كه در خود جوامع اسلامى، زمینه ورود آرمانها و ایدئولوژى هاى اسلامى به عرصه سیاست وجود دارد.تعدادى چند از كشورهاى اسلامى، به خصوص كشورهاى عرب محافظه كار حوزه خلیج فارس، دست به اقدامات تبلیغى دعوت به اسلام زدند، اما روند احیا طلبى اسلامى چنان نیرومند بود كه از كنترل رژیمهاى خاورمیانه خارج شده بود. وجود نوعى خوى مبارزجویانه در روندهاى احیا طلبى اسلامى در دهه هاى 1960 و 1970 و پس از آن مشهود شد كه دو فرقه اصلى شیعه و سنى، تغییراتى در عقاید و آیینهاى خود اعمال كردند و بدین وسیله توسل به زور و خشونت را نیز مجاز اعلام كردند. زیرا تا پیش از پیدایش این ابداعات و تغییرات، به لحاظ تاریخى، شورش و خشونت در هر دو فرقه ناپسند و مشكل ساز بود، ماحصل این تغییرات مذهبى، پیدایش مجموعه اى از ارزشهاى مبارزطلبانه اسلامى بود كه تمام دنیاى اسلام را یك صدا و همنوا ساخت.
از رهبران برجسته این تحولات آینده نگر و ایدئولوژیك، سید قطب در مصر، ابوالعلاء مردودى در پاكستان و روح الله خمینى ره در ایران بودند.هدف غایى احیاء اسلام تبیین اسلام سلفى یا اسلام راستین بود. به هر حال اسلام همواره در خاورمیانه نیروى فرهنگى عظیمى بوده است. با هویدا شدن بى لیاقتى دولتها و كشورهاى سوسیالیست و ضد مذهب در این منطقه، زمان آن فرا رسیده بود كه قلب تپنده فرهنگ و سیاست گردد.پیدایش نو اندیشهایى در زمینه فقه شیعه و سنى، آغازگر موج گسترده اى از احیا طلبى هاى اسلامى گشت كه در دهه 1970 خاورمیانه را در بر گرفت. از اهداف اصلى این جنبشها و حركتهاى اصلاح طلبانه، حاكم سازى نظام اسلامى در قالب ایجاد یك كشور اسلامى و اجراى شریعت اسلامى در آن بود.انقلاب اسلامى ایران در سال 79- 1978، الگوى طرفداران احیاى اسلام شد.به هر حال مدرنیزه سازى به غرابتهاى اجتماعى گسترده اى در خاورمیانه انجامیده است. جهانگرایى، بیشتر نخبگان كشورهاى منطقه را از آمال و آلام مردمشان غافل ساخته است .از این رو، اسلام سیاسى قدم به میان نهاده، سعى در پر نمودن این خلاءهاى سیاسى - اجتماعى دارد.اسلام احیا طلب با غرب تعارض فرهنگى دارد.پیروان اسلام راستین، فرهنگ عمومى غرب و همچنین عقاید سیاسى لیبرال آن را منحط مى دانند و آن را محكوم مى كنند.اوج گیرى خشونت در حركتهاى اصلاح طلبانه اسلامى در دهه هاى 1970 و 1980 بر این تصور كه تعارض تمدنى آشكارى میان اسلام و غرب وجود دارد، مهر تایید زد.
نتیجه گیرى
اسلام سیاسى، نیرویى است كه از دهه 1970 خیزشى دوباره یافته است، این همان نیرویى است كه آشكارا مبین تقابل فرهنگى با غرب است .نیروى بنیادین نهفته در فرهنگ اسلامى و این حقیقت كه اسلام كاملا غیر غربى و غرب ستیز است، غربیان را بیمناك ساخت و در اندیشه فرو برد كه آیا ممكن است نوعى تقابل فرهنگى عمده اسلام و غرب ظهور یابد؟ گرچه رفته رفته از میزان فوران آتشفشان انقلاب اسلامى ایران كاسته شده است، اما این انقلاب، غربیان را مبهوت و نگران خود نموده است. غرب همچنین از رشد اسلام در میان توده هاى مردمى در الجزایر، مصر و عربستان سعودى وحشت دارد، زیرا معتقد است كه رخداد هر گونه انقلاب اسلامى در هر یك از این كشورها، شكاف فرهنگى میان اسلام و غرب را عمیق تر خواهد ساخت و از این رو، حیاتى ترین منافع غرب در معرض تهدید و مخاطره قرار خواهند گرفت .این استدلال كه تمدن اسلامى بیش از پیش تمدن غربى را تهدید خواهد كرد، بسیار مشكل آفرین است. اسلام مانند اتحاد جماهیر شوروى سابق در دوران جنگ سرد، چالشى نظامى - سیاسى براى بقاى غرب نیست. اسلام به صورت موضعى چالشهایى را براى هژمونى غرب بر نظام بین الملل پدید آورد، اما به دلیل وجود قرائت هاى مختلف از آن و تعدد كشورهاى اسلامى كه هر یك به منافع خود مى اندیشد، از نیروى بالقوه اى كه در تمدن اسلامى وجود داشته كاسته شده است. روند در حال رشد جهانگرایى ممكن است كه به جدایى هر چه بیشتر نخبگان سكولار كشورهاى اسلامى از توده مردم و از این رو تشویق و تحریك حركتهاى احیاطلبانه اسلامى غیر متحمل مى نماید. پایان سخن اینكه، حتى پیدایش وحدت رویه در میان كشورهاى اسلامى بعید به نظر مى رسد به اتحاد این كشورها و تشكیل پیكره اى منسجم .
نظرات شما عزیزان:
دسته بندی : <-CategoryName->
